«صبوری و شكوری» دو واژه سنگین و پرمعنا که دکتر ابراهیم یزدی به شایستگی برای وصف شش دهه کنشگری سیاسی و اجتماعی خود برگزیده و روی جلد کتابهای خاطراتش را بدانها مزیّن کرده بود. او از تبار صبوران و شکورانی چون بازرگان، سحابی و طالقانی بود.
دیشب که آن خبر تلخ تأیید شد، خاطرههای اندکی که از ایشان داشتم، فضای ذهن و روانم را درنوردید و حسّ محبّت و احترامی که همواره به منش شخصی و تبار فکریاش داشتم، آمیخته به حُزن و تأثّری عمیق شد.
...بهگمانم بهمن ٧٤ و پنجاهویکمین سالگرد تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. انجمن در فضای گفتمانی پیشاهفتادوشش به سر میبرد و نسیم تغییری که خرداد ٧٦ را رقم زد، هنوز چندان جان نگرفته بود.
میهمان ویژه افطاری آن شب، دکتر ابراهیم یزدی بود. با وصف «یکی از پیشکسوتان انجمن» سخنرانی مبسوطی ارائه کرد. تا جایی که به یاد دارم، محور سخنانش بازخوانی جنبش دانشجویی و کرونولوژی طیف اسلامی آن بود و البته در خلال صحبتها اشاراتی به رویدادهای دولت موقت هم داشت؛ دانشجویی که گویا بیشتر دل در گرو طیف راست انجمن داشت، با ادبیات تندی او را نقد و در لابلای سخنان درشتش از واژه لیبرال هم در سیاق ناسزا استفاده کرد! دکتر با لبخند دوستداشتنی همیشگیاش، با بردباری پاسخ انتقاد را داد و در دنباله قریب به مضمون گفت: «دوست من! لیبرال که فحش نیست! یک مشرب فکری است. ویژگیها و مقوّمات خود را دارد. باید منش و عملکرد افراد را با آنها سنجید. ممکن است بر من هم انطباقاتی داشته باشد...» بعید میدانم آن فرد امروز سوگوار این فقید نباشد. تردیدی نیست در کنار جبر زمان، که به یُمن تجارب، نوعی پختگی و بلوغ و احیاناً بازاندیشی در مفاهیم را به ارمغان میآورد، فروتنی، راستگویی و خیرخواهی چنین شخصیّتهایی هم نقش مهمّی در تنظیم درست قطبنمای تغییر دارد.
....حدود یک دهه گذشت؛ دقیقاً به خاطر ندارم. شاید تابستان ٨٤ بود. برای شنیدن سخنرانی ایشان به مؤسّسه انتشارات بعثت –متعلّق به مرحوم فخرالدین حجازی– رفتم؛ با همه زاویهای که با فکر میزبان داشت، دعوت را پذیرفته بود. آقای حجازی اواسط سخنرانی دکتر و با کمک دو نفر وارد سالن شد. در کمال ادب و نجابت سخنرانیش را قطع کرد و به احترام او ایستاد تا با وضعیت جسمی نامطلوبِ اواخر عمرش، در مکان خود نشست. در روایت تاریخ، ضمن اینکه کتمان حق نکرد، در بازگو کردن فرازهایی که ممکن بود میزبان را در آن وضعیت در تنگنا قرار دهد، از ادبیات دقیق و ملایمی استفاده کرد. پس از سخنرانی، نزدشان رفتم و از جماعت دعوت و اصلاح و فعّالیّتهای آن در استانهای مختلف برایشان گفتم. با اشتیاق و کنجکاوی شنیدند و دلگرمی دادند.
...آخرین دیدار روز دوم تیرماه سال جاری بود. برای عیادت، به اتّفاق دکتر عبدالرحمن پیرانی، دبیرکل جماعت دعوت و اصلاح، به منزل شخصی ایشان رفتیم. آخرین جمعه رمضان سال 96 بود. ایده روز جهانی قدس را اول انقلاب او پیشنهاد داده بود. چند نفر از علاقمندان و شاگردان دکتر منزل ایشان بودند. راجع به اوضاع کشور گفتوگوهایی شد. با وجود کسالت با دقّت به بحثها گوش فرا داد و هر از گاهی در بحثها مشارکت میکرد. نگران افراطیگری و فرقهگرایی بود و مشی میانهرو را تأیید و تشویق کرد.
به توصیه قرآن برای بدرقه ایشان و همه پاکان و نیکان این دعا را زمزمه کنیم: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالإِیمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلاً لِّلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ!
روحش شاد و یادش گرامی باد!
لقمان ستوده
٩٦/٦/٦
نظرات